چه میشود اگر ویروسی در دنیا پخش شود که مردم را خونآشام کند؟ آیا بازهم جرات بیرون رفتن از خانه را دارید؟ اگر میخواهید بدانید در چنین شرایطی چه پیش میآید، پس حتما با ما نگاهی به سریال دگردیسی (The Strain) داشته باشید. یک درام ترسناک که محصول آمریکاست و در 4 فصل ارائه شده. این سریال اقتباسی از سری رمانهایی با همین نام اثر گیلرمو دلترو (Guillermo Del Toro) و چاک هوگان (Chuck Hogan) است. نویسندگی و کارگردانی این سریال هم کار مشترک هردو آنهاست. دلتورو را حتما میشناسید او کارگردان فیلمهای پسرجهنمی 1 (Hell boy I) و پسر جهنمی 2 (Hell boy II) هم بوده. بنابراین او کار خود را خوب بلد است. چهره پردازی موجوات ترسناک در آثار او تماشایی است. اگر فیلم تیغه 2 (Blade II) را دیده باشید، از همان لحظه اول متوجه شباهت موجودات ترسناک این فیلم با سریال دگردیسی میشوید. کارگردان فیلم تیغه 2 هم دلتورو بوده است. خونآشامهایی که او طراحی میکند بهشکلی باورنکردنی ترسناک هستند. موجوداتی نفرتانگیز و چندشآور که خیلی هم واقعی به نظر میآیند. جلوههای بصری هم عالی هستند.
دنبال چه نوع سریالی برای پر کردن اوقات فراغتتان میگردید؟ در دستهبندی نقد و بررسی سریال، میتوانید گزینههای هیجانانگیزی پیدا کنید.
فصل اول؛ برای حمله خونآشامها آمادهاید؟
داستان از یک هواپیما در فرودگاه شهر نیویورک شروع میشود. همه مسافران این هواپیما در اثر یک بیماری مرموز از پا در آمدهاند. افریم گودوِدِر (Ephraim Goodweather) به همراه تیمش به محل حادثه اعزام میشود. در آنجا متوجه میشود یک بیماری خاص باعث شده همه مسافران از بین بروند. یک بیماری که انگار مسری است. بعد از مدتی جنازههای مسافران از سردخانه ناپدید میشوند. حتما میتوانید حدس بزنید که این مسافران، اولین گروه خونآشامها هستند. بله خونآشامهای وحشی که باعث ترسناک شدن این سریال میشوند. همان خونآشامهایی که سعی کنند همه را آلوده کنند و از نور آفتاب فراری هستند. خونآشامهای بیرحمی که با شکلوشمایل عجیبوغریبشان قربانیان را هدف قرار میدهند و خون آنها را میمکند. سردسته آنها هم مَستر (Master) است .او میخواهد اول نیویورک و بعد کل جهان را در اختیار خود بگیرد. البته او تنها نیست. یک تاجر ثروتمند به نام پالمر (Palmer) همدست اوست. پالمر به دنبال زندگی جاودانه است. چیزی که یک عضو اسبق حزب نازی یعنی توماس ایکهورست (Thomas Eichhorst) با کمک به مَستر به آن رسیده است.
کاراکترهای این سریال انسانهای کاملی نیستند. مثلا افریم گودوِدِر که به او اِف هم میگویند را در نظر بگیرید. او دکتر کنترل و پیشگیری بیماریهای مسری است. اف ضعفهای زیادی دارد. گذشته خوبی هم نداشته. اما او قهرمان این سریال است. اوست که باید انسانها را از دست این ویروس نجات دهد. کارکتر مهم دیگر آبراهام ستراکیان (Abraham Setrakian) است. مردی مرموز، که به نظر میرسد اطلاعات زیادی درباره آنچه اتفاق افتاده دارد. آبراهام یهودی و بازمانده دوران هولوکاست است. او قبول میکند به اِف کمک کند که خونآشامها را از بین ببرد.
طرفدار سریالهای فانتزی هستید؟ نقد و بررسی سریال Tales From The Loop را هم بخوانید.
چند قسمت ابتدایی فصل 1 کمی کند است. به نظر میرسد داستان را بیخودی کش دادهاند. انگار با قسمتهای زائد میخواهند زمان بخرند. مثلا خانواده و تکتک دوستهای کاراکترهای اصلی را به ما نشان میدهد. شاید میخواهند با اینکار به ما بفهمانند که کاراکترها شبیه انسانهای معمولی هستند. آنها هم خانواده و دوستانی دارند. اما دیگر زیادی آن را کش میدهند. این سریال وقت زیادی را صرف نشان دادن ماجراهای خانواده ازهمگسیخته گودوِدِر میکند. دیالوگها هم ضعیف هستند. علاوهبر این چند کاراکتر هم هستند که حضورشان چیزی به داستان اضافه نمیکند. اما داستانشان ادامه پیدا میکند. این ایده که هرکس خونآشام شد میرود سراغ کسانی که دوستشان داشته، ایده خوبی است. اما انگار سریال از این میترسد که ما متوجه این موضوع نشویم. برای همین مدام آن را تکرار میکند.
از طرف دیگر فصل یک سریال دگردیسی موارد مهمی را از قلم انداخته. مثلا با وجود خطر حمله خونآشامها زندگی عادی در جریان است. مردم طبق معمول مشغول کار و زندگی هستند. البته شاید دلیلش این باشد که به تصویر کشیدن بینظمی و آشوب در نیویورک خیلی هزینهبر است. به همین دلیل عوامل به صداگذاری اکتفا کردهاند. صدای آژیر، هلیکوپتر، پارس سگ از جمله صداهایی هستند که همیشه همراه یا علاوهبر موسیقی متن میشنویم.
این را هم بگوییم که موسیقی متن توسط رامین جوادی (Ramin DJawadi) ساخته شده. البته این یکی از بهترین آثار او نیست. اما باز هم به حالوهوای سریال میخورد.
این سریال فقط زمان حمله خونآشامها جان میگیرد و جز در زمان حمله آنها یکنواخت پیش میرود. در کل ممکن است فصل اول این سریال گاهی خستهکننده باشد اما هیجانانگیز و تاثیرگذار است. البته میتوانست بهتر باشد و پتانسیل زیادی داشت. موضوع سریال، نویسندگی و کارگردانی آن خوب است. اجرای بازیگران هم عالی است. در نهایت ممکن است سریال دگردیسی ایراداتی داشته باشد، اما قطعا ارزش تماشا دارد.
فصل دوم؛ وقتی همه علیه خونآشامها متحد میشوند
در آخر فصل 1 دیدیم که هرکس به دنبال راهی برای نابودی مَستر است. مثلا اِف و همکارش نورا (Nora) سعی میکنند یک سلاح شیمیایی بسازند. ستراکیان هم دنبال کتابی است که در آن نوشته چهطور میتوان خونآشام ها را ازبین برد. کاراکتر جدیدی هم بهنام کوئینلان (Quinlan) به این فصل اضافه میشود. کوئنلان یک نیمه خونآشام است. او هم دنبال انتقام گرفتن از مَستر است.
دراکولا یکی از کلاسیکترین داستانهای مربوط به خونآشامهاست. اگر از سریالهای انیمیشنی هم لذت میبرید، پس بررسی Castlevania را ازدست ندهید.
این سریال پتانسیل خوبی برای موفقیت داشت. اما متاسفانه این فصل هم با شخصیتپردازی ضعیف و خط داستانی کسلکننده راه به جایی نمیبرد. مهمترین نقص فصل 2 این است که کاراکترها بهطور ناگهانی و بدون دلیل خاصی در چند قسمت حضور ندارند. البته مشکل این فصل فقط ناپدید شدن کاراکترها برای چندهفته نیست.
این سریال تمرکز زیادی روی داستانهای فرعی دارد. مثلا اضافه کردن ماجرای مثلث عشقی آن هم زمانی که دنیا رو به نابودی است غیرمنطقی است. البته رابطه عاشقانه میان کاراکترها خوب است. نشان میدهد که قهرمانها حتی در چنین شرایطی هم میتوانند به درجاتی از آسایش و راحتی برسند. رابطه عاشقانه بین پالمر و منشی او کوکو (Coco) هم بسیار کسلکننده است. کوکو کاراکتری است که خیلی به او پرداخته نمیشود. انگار نویسندگان او را در حد یک کاراکتر نمیبینند. او بیشتر مثل یک وسیله است که با آن میتوان به پالمر آسیب زد. درست زمانیکه بهنظر میرسید ماجرای او در حال جالب شدن است، ناگهان از سریال حذف میشود.
البته همه روابط عاشقانه این سریال هم به این بدی نیست. مثلا رابطه عاشقانه میان اِف و نورا خیلی دلنشین است. رابطه آنها بیشتر از طریق سکوت و نگاههای عاشقانه ابراز میشود تا دیالوگ. این فصل زیاد به مسائل حاشیهای پرداخته. وقت زیادی به داستانهای فرعی و کاراکترهایی که به ارتباطی به اصل داستان، قهرمانها یا حتی دسته خونآشامها ندارند اختصاص داده شد.
بهترین اجرای این فصل را ریچارد زامل (Richard Summel) ارائه میدهد. اجرای او در کاراکتر شیطانی ایکهورست بینظیر است. او در این فصل فرصت بیشتری برای درخشش دارد. کمی هم با گذشته او آشنا میشویم. میفهمیم که او در گذشته یک فرمانده در ارتش نازی بوده. این فلشبکها باعث میشود شناخت بیشتری از شخصیت او بهدست بیاوریم. سرانجام میرسیم به کاراکتر زک (Zack)، که پسر اِف است. خیلیها معتقدند او منفورترین کاراکتر این سریال است. شخصیتپردازی ضعیف و اجرای یکنواخت را هم به آن اضافه کنید.
این سریال شباهت زیادی به سریال مردگان متحرک (The Walking Dead) دارد. زمانبندی پخش آنهم درست زمانی بود که همهگیری ویروس ابولا تیتر روزنامهها بود. درکل، دگردیسی سریال جالبی است. در آن انسانهای شجاعی را میبینیم که با خونآشامها مبارزه میکنند.
فصل سوم؛ پدری قهرمان، پسری نابودگر
فصل 3 به دو دلیل از فصلهای قبل بهتر است. اول اینکه 10 اپیزود دارد. این فرصت محدود باعث شده بیشتر به اصل ماجرا پرداخته شود. البته باز هم چند قسمتی طول میکشد تا این فصل مسیر خود را پیدا کند. در اینجا دیگر معلوم میشود که خود نویسندگان هم از برداشتن قدمهای کوچک خسته شدهاند. این است که سریال سرعت میگیرد. در اپیزود اول این فصل میبینیم که چه بر سر کاراکترها آمده. مثلا اِف بهخاطر غم مرگ نورا و دزدیده شدن پسرش زک، پشت سرهم الکل مینوشد. ستراکیان و کوئینلان تلاش میکنند تا از کتاب مخصوص رمزگشایی کنند و زودتر راهی برای نابودی مَستر پیدا کنند. مَستر برای در دست گرفتن نیویورک نقشه میکشد و روزبهروز قویتر میشود. مبارزه نهایی میان مَستر و کوئینلان که مدتها منتظر آن بودیم بالاخره در این فصل اتفاق میافتد. مَستر در این مبارزه به شدت زخمی میشود. اما میزبان جدیدی پیدا میکند. از اینجای سریال به بعد او را در جسم یک ستاره راک به نام گابریل بولیوار (Gabriel Bulivar) میبینیم.هرچه به پایان فصل نزدیکتر میشویم سریال جذابتر میشود. خونآشامهایی که مثل موروملخ همه جا هستند شروع به غارت شهر میکنند. یک جنگ تمامعیار راه میافتد که نتیجه آن کشتهشدن چند کاراکتر اصلی است. اما نویسندگان، اتفاق اصلی را برای قسمت آخر کنار گذاشتهاند. قسمت آخر با این شروع میشود که پالمر با بیمیلی میزبان جدید مَستر میشود. زک یک کلاهک هستهای را منفجر میکند. این باعث خراب شدن مجسمه آزادی میشود و شهر را در تاریکی ابدی فرو میرود. این یک پایان دردناک برای یک فصل پرماجرا است.
فقط سرعت بالای فصل 3 نبود که باعث جذابیت آن شد. عامل دیگر خط داستانی خوب است. بیشتر از همه پالمر که میتوان گفت یکی از پیچیدهترین و دوستداشتنیترین ضدقهرمانهاست. با وجود ضعف بدنی و دشمنهایی مانند ایکهورست و سانجای (Sanjay) که مانند کوسهها او را احاطه کردهاند پالمر در نهایت بهترین انتخاب را میکند. تصمیم میگیرد که علیه مَستر بجنگد و با ستراکیان همکاری کند. درنهایت پالمر به آنچه لایقش آن بود میرسد. او بعد ازپس زدن مَستر عمر جاودانه پیدا میکند.
در این فصل به تکتک کاراکترهای اصلی پرداخته میشود. دیدن فلشبکها و سکانسهای زمان حال از ستراکیان و کوئینلان جالب است. درکل فلشبکها در این فصل قوی هستند زیرا عمق بیشتری به کاراکترهای آشنا میدهند. البته این را بگوییم که بدون توجه به زمان و مکان، ایکهورست همیشه یک بهترین ضدقهرمان این سریال باقی میماند.
تنها کاراکتر زَک است که طبق انتظارها پیش نمیرود. همانطور که قبلا گفتیم شخصیتپردازی این کاراکتر ضعیف است. اجرای هنرپیشه هم چنگی به دل نمیزند. این کاراکتر بدون شک باعث افت سریال شده است. حتما نویسندگان هم این را متوجه شدهاند، چون این کاراکتر در بخش زیادی از سریال حضور ندارد. ظاهرا او اسیر مَستر است. زک که کم منفور نبود با تصمیمی که در این فصل میگیرد دیگر جایی برای بخشش نمیگذارد. او باید بین وفاداری به پدرش که انسان است و مادرش که یک خونآشام است یکی را انتخاب کند. اما او مادرش را انتخاب میکند و تصمیم میگیرد نسل بشر را نابود کند. این تصمیم عواقب بدی برای همه دارد. اما این به اِف و گروهش جرات بیشتری میدهد که خود را در فصل بعد ثابت کنند.
این فصل پرماجراتر، پرسرعتتر از فصلهای قبل است. داستان کاراکترها، البته بهجز زک قویتر شده. این فصل تلاش زیادی میکند تا احساسات مخاطب را هم درگیر کند. اما در بیشتر اوقات این ماجراهای احساسی، خوب درنیامدهاند. درست مثل کاراکتر دورگه کوئینلان که با بحران هویتی درگیر است. با وجود اینکه فقط یک فصل به تمام شدن این سریال مانده، هنوز تکلیف خیلی چیزها مشخص نیست. اما با همه نقصها، فصل 3 از دو فصل قبل یک سروگردن بالاتر است. در قسمتهای آخر این سریال تلاش کرد که یک دلیل معنیدار برای مبارزه با مَستر بدهد. چیزی که بینندگان خیلی وقت بود منتظرش بودند.
فصل چهارم؛ پایان خوش در انتظار همه
بدون شک، فصل 4 بهترین فصل سریال دگردیسی است. برای اولین بار از زمان شروع این ویروس و نابودی بشریت است که کاراکترها واقعا تصمیم میگیرند با آن مبارزه کنند. این فصل فقط روی یک داستان تمرکز دارد و آن نابودی مَستر با یک کلاهک هستهای است. این البته کار آسانی نیست. بهتر بود آن زمانی که ویروس در حال انتشار در شهر نیویورک بود این کار را میکردند. اما به جای آن سه فصل قبلی فقط روی داستانهای فرعی و جزییات زندگی کاراکترها تمرکز داشت.
از بیمارهای مسری خیالی تا واقعی: مروری بر سریال It’s A Sin داشته باشید و درباره داستان همهگیری ایدز بخوانید و ببینید.
در این فصل اِف با کمک فِت (Fet) برای نابودی مَستر نقشه میکشند. آنها قصد دارند او را با کلک به زیرزمین شهر نیویورک ببرند. بعد کلاهک هستهای را منفجر کنند و مردم شهر را نجات دهند. این نبرد برای اِف جنبههای شخصی هم دارد؛ کاراکتری که در بدبختیهای خود غرق است. او این فصل را در بدترین وضع روحی ممکن آغاز کرد. این چیزی بود که باعث شد خط داستانی او در این فصل جذاب شود.
نصفه اول فصل به این اختصاص داده شده که اعضای تیم مبارزه با مَستر دوباره پیش هم برگردند. گاهی ممکن است این سوال پیش بیاید که اصلا چرا آنها جدا شدند؟ اپیزودها بار احساساسی دارند. هریک از کاراکترها مشکلات خودشان را دارند. مثلا اف برای از دست دادن خانوادهاش عزادار است. اما آنها تفاوتها را برای رسیدن به یک هدف مشترک کنار میگذارند.
قسمت زیادی از موفقیت فصل آخر این سریال بهخاطر سیاسی بودن آن است. از همان ابتدا مشخص بود که نبرد خونآشامها استعارهای از ناآرامیهای سیاسی آمریکا بعد از انتخابات ریاستجمهوری است. البته اینطور نیست که این سریال مستقیما یک پیام سیاسی به شما بدهد. فقط میخواهد شما هم به همان سوالی که از کاراکترها پرسیده میشود فکر کنید و پاسخ دهید: “آیا سرتان را پایین میاندازید یا به مبارزه علیه بیعدالتی در جهان کاری میپیوندید؟” که البته کاراکترها دومی را انتخاب کردند و بهای آن را هم از نظر احساسی پرداختند. این سریال درباره همکاری انسانها برای مقابله با اهریمنی است که همیشه در کمین آنهاست. دنیا پر از بیعدالتی و فنا است اما در این زمان هم رگههایی از امید وجود دارد.
زک هنوز هم بزرگترین نقطهضعف سریال است. او که قبلا هم کم نفرتانگیز نبود در این فصل خصوصیات بدش دوبرابر هم شده. مثلا برای عصبانی کردن پدرش بمبی کارمیگذارد و هزاران نفر را میکشد او در این فصل به یک روانی تمامعیار تبدیل شده است.
نبرد نهایی بین ایکهورست و ستراکیان در این فصل باعث جذابتر شدن سریال شد. از همان ابتدا معلوم بود که این دو کاراکتر بالاخره در مقابل هم قرار میگیرند. اما این ایکهورست بود که از این مبارزه فرار میکرد و میخواست آن را عقب بیندازد. مطمئنا خیلیها منتظر چنین مبارزهای بودند. ستراکیان ثابت کرد که حتی با وجود اینکه ضعیف شده و در حال مرگ است نباید او را دست کم گرفت. نبرد آنها پایان خوبی برای رقابت چندین و چند ساله آنها فراهم کرد.
پایانبندی سریال خیلی مثبتگرایانه بود. مخصوصا وقتی در آخر صدای فِت را میشنویم که میگوید: “و در آخر عشق بود که همه ما را نجات داد.” این پیام کلیشهای دیگر خیلی افراطی است. البته نمیتوان گفت واقعبینانه نیست. بیموامیدی در زندگی همه ما وجود دارد. هرروز خبرهای بدی به گوشمان میخورد. اما باز هم میبینیم مردم با هم متحد میشوند و از پس بدترین اتفاقها هم برمیآیند. این لذتبخش است.
البته پایانبندی این سریال خیلیها را راضی نکرد. فَت، مَستر را به تونل میکشاند تا او را نابود کند و مردم شهر را نجات دهد. این پایان مناسبی برای فَت است. مردی که نیویورک را با تمام بدیها و خوبیهایش دوست دارد. اما ناگهان معلوم نیست اِف از کجا سروکلهاش پیدا میشود و این فرصت را از چنگ او در میآورد. شاید به این دلیل است که او میبیند فَت دلایل بیشتری برای زندگی کردن دارد. مهمتر اینکه زک هنوز زندانی مَستر است.
در مبارزه بین مَستر و کوئیلان، کوئینلان کشته میشود. بعد مَستر به زک دستور میدهد که پدرش اِف را بکشد. اما زک اینکار را نمیکند. مستر که دیگر ناامید شده آخرین تلاش خود را میکند و میخواهد دوباره او را آلود میکند. اما زک اسلحه را برمیدارد و به او شلیک میکند. اما دیگر دیر است و اَف آلوده شده است. مستر بدن اف را تحت کنترل خودش میگیرد و به زک میگوید که حالا میتوانند هر دو به دنیا حکومت کنند. البته این نقشه زک نیست. او دکمه را میزند و کلاهک را منفجر میکند و انسانها را نجات میدهد. این صحنه تنها در صورتی میتوانست تاثیرگذار باشد که کس دیگری به جز زک دکمه را فشار میداد. اما زک واقعا گزینه مناسبی نبود. هیچکس فراموش نمیکند که چهقدر رفتارهای او با اطرافیانش خشونتآمیز و بد بود. پس اصلا منطقی نبود که زک قهرمان و ناجی انسانها باشد.
اما بدون هیچ آمادهسازیای، سریال اینکار را انجام میدهد و بینندگان را ناامید میکند. بهتر بود این فرصت در اختیار فِت قرار بگیرد و او قهرمان داستان باشد. یا مثلا اِف میتوانست پسر خیانتکارش را بکشد و نژاد انسانها را نجات دهد. اما بهجای آن زک به قهرمان داستان تبدیل شد. با وجود تمام کارهایی که کرده نمیتوان باور کرد که او قهرمان است. این سریال میتوانست بهتر تمام شود. اما زک آن را خراب کرد.
در آخر..
در پایان اگر به دنبال سریال ترسناکی هستید که سبک خونآشامی هم داشته باشد به شما سریال دگردیسی را پیشنهاد میکنیم. این سریال با خونآشامهایی که در کمین آلوده کرد مردم هستند میتواند گزینه خوبی برای پر کردن اوقات فراغت شما باشد.
منبع: The Marco Guy – Variety– Screenrant– Avclub– IGN