سریال رابطه پنهان (The Affair) ساختاری مدرن و داستانی کلاسیک دارد. داستان خیانت در ازدواج که از گذشتهها هم وجود داشته. اما این سریال با رویکردی جدید با آن مواجه میشود. شیوه روایت داستان هم غیرخطی است و اغلب بهجای حرکت به جلو در عرض و عمق حرکت می کند. رابطه پنهان یک درام آمریکایی است. این سریال محصول شبکه شوتایم (Showtime) است و در سال 2014 ساخته شد. موضوع این سریال تاثیرات روابط خارج از ازدواج بین نوآ سولوی (Noah Solloway) و اَلیسون بِیلی (Alison Bailey) است. آنها کاملا اتفاقی در یک رستوران بینراهی با هم آشنا میشوند. جاییکه آلیسون در آن کار میکند. نوآ بههمراه همسر خود هلن (Helen) و چهار فرزندش ویتنی (Whitney)، مارتین (Martin)، ترِور (Trevor) و استیسی (Stacey) زندگی خوبی دارند و از زندگی خود راضی هستند. اَلیسون هم یک پیشخدمت محلی است که سعی میکند به زندگی با شوهرش کول (Cole) سروسامان دهد. آنها بهتازگی پسر چهارساله خود را از دست دادهاند. داستان این سریال از دیدگاه کاراکترهای مختلف روایت میشود.
در دستهبندی نقد و بررسی سریال میتوانید مطابق با سلیقهتان سریالهای مختلفی پیدا کنید.
بازیگران اصلی این سریال دومینیک وست (Dominic West) ، روث ویلسون (Ruth Wilson) ، ماورا تیِرنی (Maura Tierney) و جاشوا جکسون (Jashua Jackson) هستند. این سریال جایزه بهترین سریال تلوزیونی را در جشنواره گلدن گلاب (Golden Glob) سال 2015 برد.
فصل اول؛ ملاقات غیرمنتظره
نوآ سولوی کاراکتر اصلی سریال، مردی متاهل است. او سالها پیش، با اولین عشق زندگیاش، هلن ازدواج کرد. آنها 4 فرزند دارند. در یک خانه بزرگ و زیبا در نیویورک زندگی میکنند. نوآ یک معلم مدرسه است. گاهی هم کتاب مینویسد. همهچیز آنطور است که دلش میخواست. نوآ هنوز جوان است. به لطف پدر همسرش، جان دومان (John Doman) وضع مالی خوبی هم دارد. این باعث میشود زنها به او توجه کنند. اما او کسی نیست که به هلن خیانت کند.
اما…. همیشه این اما کار را خراب میکند. او در مسافرتی که همراه خانواده خودش و همسرش به لانگ آیلند (Long Island) دارند در یک رستوران با یک پیشخدمت آشنا میشود. اسم این پیشخدمت اَلیسون است. زنی جوان و جذاب که از همان اول، دل او را میبرد. ای کاش ملاقات آنها به همان رستوران ختم شده بود. اما اینطور نیست. آنها در ساحل لانگآیلند بازهم همدیگر را میبینند. رابطه پنهانی آنها شروع میشوند و وقتی به خود میآیند که کار از کار گذشته.
تا اینجا که همهچیز خیلی کلیشهای بود. اما صبرکنید، این فقط نصف اپیزود اول بود. در ادامه، همه این اتفاقات را از دید اَلیسون میبینیم. طبیعی است که او همهچیز را جور دیگری به یاد میآورد. مثلا اینکه چهکسی اول این رابطه پنهانی را شروع کرد. نوآ فکر میکند اَلیسون بود. اما اَلیسون نظر دیگری دارد. بیننده هم میتواند فکر کند و ببیند حقیقت و اصل داستان چیست.اگر به داستانها عاشقانه علاقه دارید، نگاهی به سریال Normal People هم داشته باشید.
کمی هم درباره آلیسون بگوییم. همانطور که گفتیم او یک پیشخدمت است که در رستوران بینراهی به اسم لابستر رُل (Lobster Roll) کار میکند. او هم مانند نوآ متاهل است. البته مانند نوآ زندگی خوب و خوشی ندارد. او به تازگی پسر چهارسالهاش را از دست داده و رابطه خوبی هم با شوهرش ندارد. اَلیسون بیشتر دنبال فرار از خود است، فرار از احساس گناه و تقصیر.
در این سریال گاهی اتفاقاتی میافتند که ممکن است کمی غیرمنطقی به نظر بیایند. مثلا سکانسی که پسر نوآ، تروِر برای شیرینکاری و جلبتوجه خودش را دار میزند. نوآ با این مسئله خیلی غیرمنطقی برخورد میکند. هر پدری جای او بود شوکه میشد. شما اینطور فکر نمیکنید؟ اما نوآ فقط میگوید: “ای پسر شیطون! الکی خودتو دار زدی؟ باید بیام طنابت رو پاره کنم. حالا برو توی ماشین بشین.” و اینکه اصلا چرا آنها در رستوران بینراهی توقف کردند در حالیکه به لانگ آیلند محل زندگی خانواده هلن رسیده بودند.
اما اینها خیلی اهمیت ندارند. چیزی که اهمیت دارد این است که سریال با گذشت زمان پیچیدهتر و جالبتر میشود. این سریال فقط درباره خیانت و روابط خارج از ازدواج نیست. بلکه خیلی پیچیدهتر و مبهمتر است. درباره فریبها و دروغها است. درباره انگیزهها و دیدگاههای متفاوت زنها و مردها در روابط است. هنرپیشگان نقشهای اصلی، روث ویلسون و دومینیک وِست بهترین عمکرد خودشان را ارائه دادند. ستاره دیگر این سریال لانگ آیلند است که خیلی زیبا و وسوسهانگیز بهنظر میاد. آنقدر که به فکر میافتید که همهچیز را رها کنید و برای ادامه زندگی به آنجا بروید.
فصل دوم؛ چه بر سر خانوادهها آمد؟
در فصل دوم سریال رابطه پنهانی، ماجرا از دیدگاه هلن و کول همسران اصلی نوآ و اَلیسون روایت میشوند. کسانی که با عواقب فروپاشی ازدواجشان دست به گریبان هستند. اتفاق دیگری هم در این سریال میافتد. برادرشوهر آلیسون، اسکاتی (Scotty) به قتل میرسد و نوآ به جرم قتل زندانی میشود. اَلیسون از نوآ صاحب دختری به نام جوآنی (Joanie) میشود. این سریال ظرافتهای زیادی دارد و در ساخت آن به جزئیات دقت شده. سازنده این سریال سارا تریم (Sarah Treem) از ایده بیثباتی و نامطمئن بودن خاطرات الهام گرفته است.
تغییر راوی باعث جذابیت سریال در فصل قبل شده بود. همه از این ایده استقبال کردند. اما به نظر میرسد در این فصل بیشازاندازه از آن استفاده شده. آنقدر در روایت کاراکترهای مختلف تفاوت وجود دارد که مخاطب اعتماد خود را به همهچیز از دست میدهد. انگار نمیشود به کاراکترها برای گفتن اصل داستان اطمینان کرد.
پرشهای زمانی در فصل دوم گیجکننده است. البته نه آنقدر که ماجرا به کل از دستمان در برود. آنها خط قرمز را رد نکردند. اما شاید بهتر بود بیشتر به بُعد زمان توجه میشد. به نظر میرسد تریم و سایر عوامل سریال تا آنجا که خوششان آمده از روایت غیرخطی استفاده کردند. انتقادهای زیادی درباره دیدگاه راوی در فصل دوم شد. درنهایت تریم یک جوب دندانشکن به انتقادها داد. او از روایت غیرخطی داستان حمایت کرد و آن را پرطرفدار دانست. البته اودر نهایت پذیرفت که طرز روایت داستان آنطوری که آنها برنامهریزی کرده بودند پیش نرفته است.
اجرای هنرپیشههای سریال در فصل دوم هم بینظیر است. بازیگرهای مکمل، جاشوآ جکسون، شوهر اَلیسون و هلن ماورا تیِرنی، زن نوآ هم عالی بودند. در این سریال همه میدرخشند. اما مشکل این است که نمیتوان با کاراکتراها ارتباط برقرار کرد. کاراکترهای اصلی یعنی نوآ و اَلیسون اصلا دوستداشتنی نیستند. اصلا مگر میشود طرفدار کسانی باشیم که به همسر خود خیانت میکنند؟!
فصل سوم؛ روایت یک عشق تازه
فصل سوم سه سال بعد را روایت میکند. باز هم یک راوی دیگر به راویان قبلی اضافه میکند. این راوی جدید ژولیت لِگال (Juliette Le Gall) معشوقه جدید نوآ است. ژولیت یک استاد فرانسوی است که خیلی سریع با نوآ وارد رابطه عاشقانه میشود. این فصل دیگر روی این تمرکز ندارد که چهکسی برادر شوهر آلیسون که رازهای زیادی را میدانست را کشت. مخاطب میداند قاتل چه کسی بود. بهجای آن میبینیم که چندسالی از این قتل گذشته. نوآ هم که به جرم قتل اسکاتی زندانی بود، دیگر آزاد شده است. او ناشیانه سعی میکند دوباره به جامعه برگردد.
دومنیک وست هنرپیشه خوبی است. اما تاکید زیاد روی کاراکتر او برای این سریال نفعی ندارد. سریال در هر اپیزود راویهای متنوعی دارد. اما تعادل اصلا حفظ نشده. در فصل اول سعی میشد بین روایتهای نوآ و آلیسون تعادل نگه داشته شود. اما در فصل 3 این کاراکتر نوآ است که سریال را پیش میبرد. بهتر بود روایتهای متنوعی در اختیار بیننده قرار میگرفت. اما انگار قرار است همهچیز به نوآ ختم شود. کاراکتری که کمی هم نفرتانگیز است. از آن دست مردان سفیدپوست مرفه و بیدرد که اصلا نمیشود با او همذاتپنداری کرد. البته زمان زیادی صرف این میشود که ما را متقاعد کنند که به کاراکتر نوآ اهمیت دهیم. اما رفتارهای بد او که کم هم نیستند باعث میشوند نفرت ما بیشتر میشوند.یک سریال خانوادگی جذاب و متفاوت: ریویو سریال Shameless
در فصل 3 هم بازیگران مانند گذشته شگفتانگیز هستند. این سریال هنوز هم ما را مجذوب خود میکند که این خود یک موفقیت بزرگ است. اما نمیتوان انکار کرد که این فصل نسبت به دو فصل قبل ضعیفتر است. دومنیک عالی است اما است نوآ را نمیتوان تحمل کرد.
فصل چهارم؛ آیا میتوان گذشته را فراموش کرد؟
در این فصل نوآ به لسآنجلس نقل مکان میکند. شغل جدیدی در یک مدرسه دولتی پیدا میکند و بازهم پای زن جدیدی به نام جانِل ویلسون (Janelle Wilson) در زندگی او باز میشود. هلن هم با جراحی به نام ویک (Vic) آشنا میشود و با او ازدواج میکند. کول با همسرش لویسا (Luisa) زندگی جدیدی را در مونتاک شروع میکند. اتفاق بدی برای اَلیسون در این فصل میافتد. او کشته میشود. بازهم داستان از دید هلن، نوآ، الیسون و کول بیان میشود. یک اپیزود هم از دید ویک روایت میشود.
فصل 3، فصل خوبی نبود. به نظر میرسید داستان مسیر خود را گم کرده. اما اپیزود اول از فصل 4 همه را امیدوار کرد. در اپیزود اول میبینیم که نوآ از یک تلفن عمومی در پمپبنزین به کول تلفن میزند و خبر گم شدن اَلیسون را به او میدهد. پس از همین ابتدا متوجه میشویم که قرار است در این فصل با یک معمای جدید روبهرو شویم. شاید این معمای جدید باعث شود این سریال دوباره مخاطبان خود را بهدست بیاورد.
بعد سریال ما را با خود به 6 هفته قبل میبرد. نوآ را میبینیم که به لسآنجلس نقل مکان کرده. او میخواهد به فرزندانش نزدیکتر باشد. هلن هم بهخاطر موقعیت شغلی ویک به لسآنجلس آمده است. آنها در یک خانه مجلل با یک منظره زیبا زندگی میکنند که همیشه آفتابی است. بااینوجود او هنوز خوشحال نیست. مدام حس میکند زمین زیرپایش میلرزد. آیا این بهخاطر گسل سنآندریاس (San Andreas) است؟! یا نوآ علت رعشههای او است؟! اما نوآ خوشحال است. بالاخره نزدیک فرزندانش است. شغل خیلی خوبی در مدرسه دولتی Compton پیدا کرده است. جایی که در آن به بچههای معمولی انگلیسی درس میدهد.
داستانی از روابط خانوادگی، اجتماعی و دوستیها با محوریت کاراکترهای زنانه: بررسی سریال Big Little Lies را ازدست ندهید.
این سریال پلیسی نیست که هر فصل از آن درباره یک پرونده جدید باشد. وقتی یک سریال درباره روابط، احساسات، دیدگاهها و خاطرات است مشکل میتوان آن را ادامه داد. بهترین کار این بود که آن را در فصل 2 تمام میکردند. این کار باعث میشد که سریال رابطه پنهان بهعنوان یک سریال موفق در ذهنها بماند. اما روش کار تلوزیون این نیست. سریالها را ادامه میدهند حتی اگر این ادامه دادن، باعث نابودی سریال شود. این سریال در فصل سوم راه را گم کرد. بااینوجود، بدون شک فصل 4 در مقایسه با فصل قبلی بهتر است. حتی میتوان گفت سریال به روزهای خوب خود برگشته است.
فصل پنج؛ بازگشت به عشق قدیمی
فصل آخر سریال رابطه پنهان، دو زمان متفاوت را روایت میکند. اولی، زمان حال است که شامل نوآ، هلن، و چهار فرزندش است. دومی، چند دهه بعد است. زمانیکه جوآنی (دختر اَلیسون و نوآ) به مونتاک برمیگردد تا حقیقت مرگ مادرش را بفهمد. نوآ هم دیگر پیر شده. تنها چیزی که برای او مانده خاطراتش از ساحل مونتاک است.
زمانیکه ویتنی، دختر بزرگ نوآ متوجه میشود پدرش در شهر است، فورا به سمت هتل میرود تا از او بخواهد در جشن ازدواجش شرکت کند. اما وقتی به آنجا میرسد با کمال تعجب مادرش را میبیند. هلن قبل از همه رسیده بود. اینجاست که میفهمیم با وجود همهچیز نوآ و هلن هنوز همدیگر را دوست دارند. در نهایت، این عشق دوباره احیا میشود. بازگشت دوباره آنها به هم نشان میدهد گناههای او بخشیده شده است. حداقل تاییدی است بر اینکه خطاهای او نابخشودنی نبود. بچههای آنها با هم میخندند، با هم نوشیدنی مینوشند و کیک میخورد. پدرومادر آنها هم دوباره پیش هم برگشتند. این خانواده عجیبی است. اما مهم این است که آنها دوباره یک خانواده هستند.
فصل آخر سریال رابطه پنهان با دو نسخه متفاوت از یک آهنگ شروع و تمام میشود. در دقایق ابتدایی، آهنگ تمام ماه (The whole of the Moon) توسط گروه ایرلندی Waterboys خوانده میشود. این آهنگ خطاب به معشوقی خوانده میشود که عاشق او را میپرستد. در آخر سریال هم خواننده آمریکایی، فیونا اپل (Fiona Apple) این آهنگ را بازخوانی میکند. لحن او خشن است. بهنظر میرسد که بیشتر از اینکه در حال ستایش معشوق باشد در حال متهم کردن او است. انگار درحال نفرین کردن است. این حس که خواننده عاشق کسی است که این آهنگ را خطاب به او میخواند کاملا واضح است. اما لحن خاص او نشان میدهد که چهطور کسانی که دوستشان داریم میتوانند ما را نابود کنند. گاهیاوقات دوست داشتن کسی که از ما بهتر است مثل یک بار روی دوش سنگین میکند.
سخن پایانی
سریال رابطه پنهان (The Affair) به ما نشان می دهد که چگونه واقعیت، امری گم شده در میان هر یک از این روایت هاست. از نگاه سازندگان سریال اصلا چیزی به اسم واقعیت وجود ندارد. آنچه واقعا وجود دارد انتخابها، قضاوتها و روان آدمهاست که مدام درک یکدیگر را برایشان دشوارتر می کند. درکل، اگر میخواهید سریالی ببینید که ذهن شما را درگیر خود کند این سریال را به شما پیشنهاد میکنیم. البته ممکن است روایت غیرخطی کمی شما را گیج کند. اما نگران نباشید، زود به آن عادت میکنید.
منبع: New York Times – The Guardian – Hollywpod Reporter– Indiewire