با بررسی و نقد سریال پیکی بلایندرز (Peaky Blinders) با شروع پخش از سال 2013 اثری از استیون نایت فیلمنامهنویس و کارگردان آثاری همچون تابو (با بازی تام هاردی) و رستگاری (با بازی جیسون استتهام) در ویکینقد همراه باشید.
بهشت گمشده میلتون در دست راست قرمز
در شعر بهشت گمشده (بهشت گمشده، 1667)، جان میلتون داستان نیاز انتقامجویانه مصرانه شر دربرابر خیر را بعد از اولین جنگ که امید و آمال شیطان جهت سلطه بر عرش نابود شد را روایت میکند. پادشاه خوفانگیز جهنم تسلیم میشود تا بهشت را واگذار کند و در کاخ خویش در جهنم احتمالات فعلی مواجهه با دشمنان آسمانیاش را به بحث و گفتوگو بگذارد.
وی چهار اهریمن را دعوت میکند تا نظرات ویژهشان را در خصوص جنگ بعدی مطرح نمایند:
مولاک، ادعا دارد که وقت آن رسیده و باید مجدداً علیه آسمان برخیزیم و همه آنچه که به ایشان تعلق دارد را کاملاً غرق شر نماییم، مَمِن، به دنبال راهکاری سادهتر میگردد و عقیده دارد که باید دربرابر امکانناپذیری شکست خداوند تسلیم شد، بیِلزِباب، از طرفی دیگر، استراتژی را ارائه میکند تا بتوان به کمک آن مخالفان را از طریق گمراهی و سلطه بر ساکنان دنیای جدیدی که باید خلق شود، نابود کرد، تیرا و بلیال که در جنگ اول خواهان احتیاط و ملاحظهکاری دربرابر رقیبی به ظاهر قدرتمند بودند، کاملاً نا و توانشان از بین رفته است. علیرغم مباحثات انجامشده، پیشنهاد بیلزباب مورد استقبال واقع شد و از آن جهت، اولین بازدید شیطان از زمین، با گناه، مرگ و آشوب همراه شد.
نیک کیو، در آهنگ مشهور دست راست قرمز، به سخنان بلیال (آیه 174) به این دست سازشناپذیر خداوند اشاره دارد که هرگونه تلاش اهریمنگونه را در خصوص تصرف بهشت، نابود میسازد، بنابراین این توضیح را میتوان به خشم الهی نسبت داد. این عبارت مشهور شد، چون به یک واماندگی جادویی اشاره داشت، یک استعاره کلاسیک که به شخصیتی نگاه میاندازد که از تواناییهای ماوراءالطبیعه برخوردار است اما نمیتواند یا قصد ندارد که پنهان شود.

اعدام؛ پایان کار پیکی بلایندرها
استیون نایت از این مفهوم شیطانی حاضر در فرهنگ بریتانیایی در شاهکار تلویزیونی خود بهرهمند شده است: پیکی بلایندرز، که ارتباط استعاریشان اکنون در فصل چهارم، از ابتدا تاکنون روندی صعودی داشته و حال به اوج خود رسیده است.
در این مقاله قصد دارم تا به مناسبت آغاز فصل پنجم این سریال جذاب و مهیج، به بررسی فصل چهارم این سریال بپردازم، پس اگر فصلهای قبلی را تماشا نکردهاید به شما پیشنهاد میکنم پیش از خواندن این متن، حتماً این کار را انجام دهید.
هشدار: از اینجا به بعد مقاله بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند.
سقوط یک امپراطوری کثیف
ما در ابتدای این حماسه، شاهد یک خانواده دربوداغان با ریشههایی سستشده هستیم که نسل اندر نسل در جرم و جنایت دست و پا میزنند. یک پیوند غیرقابلگسست از جماعتی که رهبرشان، توماس شلبی –تجسمی حقیقی از همان شیطان، که به زیبایی هرچه تمامتر توسط کیلین مورفی به تصویر کشیده شده است- با عقد پیمانی با حکومت، شرکا و برادرانش را در ازای امنیت در بطن یک استراتژی ماکیاولیگرایانه به زندان میاندازد که سرانجامشان اعدام است.
خوشبختانه، در آخرین نفس، توماس موفق میشود پالی، آرتور، جان و مایکل-همان چهار اهریمن- را با یک حقه و ترفند خیلی بهتر، از بند رهایی بخشد؛ بااینوجود، تامی برای این چهار نفر دیگر مرده بود، همان روزی مُرد که به آنها خیانت کرد. درد و رنجی غیرقابلتصور و تنفری غیرقابلوصف دربرابر یک دشمن مشترک میتوانست تنها چیزی باشد که این خانواده را مجدداً کنار هم قرار دهد، چیزی که نتیجه آن را در اولین اپیزود مقدرشده دیدیم، نه تنها خط سیر داستان و روایت آن به خوبی ساخته و پرداخته شده بود، بلکه نحوه ارائه کاراکترهای بینظیر این سریال به پیچیدهترین و کاملترین شکل ممکن پرورش یافته بود. از این رو، به کمک یک مونتاژ موازی، کارگردان، دیوید کفری، یک دشمن دیرینه را برای پیکی بلایندرهای وامونده رو میکند تا با شرایطی جدید روبهرو شوند.

تقابل مافیای ایتالیایی-آمریکایی و جنایتکاران بریتانیایی
از اولین خردهروایتهای این فصل میتوان متوجه شد که نایت نوع دیگری از روایت را دنبال کرده است. وی استراتژی نولان، ازهمپاشیدگی و احیا را پشت سر میگذارد، و اکنون خشونت دوئلطور را با مواجهه احساسی دارودستههای خلافکار مافیایی ایتالیایی-آمریکایی و بریتانیایی درهم میآمیزد، با همان ظاهر فوقالعادهای که استاد اسکورسیزی در دهه 1990 به تصویرش کشیده بود.
این چالش زمانی به اوج میرسد که هر یک از اعضای خانواده شلبی یک نامه تبریک کریمسس امضاشده با «دست سیاه» پیدا میکنند. از آن لحظه به بعد، خودمان را آماده تنش و بحران بین پیروان «دست راست قرمز» و «دست سیاه» میکنیم، وحشیگری مجرمان بریتانیایی دربرابر توان نظامی نامتوازن ایتالیاییها.
ارجاعات به فیلمهای گنگستری در این سریال، تمامنشدنی است، و صرفاً به شخصیتپردازی دارودسته چانگرتا با کتوشلوارهای راهراه و پالتوهای تامپسون روی شانههایشان بسنده نمیکند، و به پافشاری تامی در فرار از دوران بدوی گذشته و وقف خودش برای مدیریت امپراطوریاش به شکلی قانونی، میپردازد، مشکلاتی که نباید او را مجدداً وارد مسیر جرم و جنایت نماید.

ازهم گسیختگی دارودسته شلبی در مواجهه با دشمنی دورگه
تنها استعداد حیلهگری و غیرمعمول شرِ شلبی میتواند آنها را از یک به اصطلاح انقراض خانوادگی رهایی بخشد، اما بدین منظور نیاز است تا تمام اعضای خانواده دور هم جمع شوند، اختلافات را کنار بگذارند و در راستای هدفی برتر کنار هم بایستند.
متاسفانه، انسجام پیوند همه آنها در کنار یکدیگر، قطعهای کلیدی که تمام چرخدندههای آن ماشین جرموجنایت را میچرخاند، پالی، به علت اضطراب ناشی از حکم اعدام و لحظات پایانی زندگی، از کار افتاده است، و بدون آن قطعه، به نظر میرسد این خانواده نتواند دیگر نقشهای منسجم طرحریزی کند تا سر لوکا چانگرتا که نقشش را آدرین برادی بیهمتا ایفا میکند، به زیر آب کند.
همچنین، بازوی اجرایی و جلادگونه این خانواده، آرتور قصد بازسازی زندگیاش و دفن ماهیت وحشی ذاتیاش دارد و خودش را بعد از ترک زندان به کشتوکار سبزیجات مشغول کرده و باید با کشمکشی درونی با ذات خود بر سر مسائل اخلاقی روبرو شود. در عین حال، ذهن او مدام در یاد و خاطرات دوران جنگ و روحهای گذشته کنکاش میکند، که درگاه خودآگاه ذهن او را سد کردهاند، تا بتوانند در نهایت شر درون او را آزاد کنند.

از لرد بیلیش گیم آو ترونز تا بینِ شوالیه تاریکی
جسی ایدن، بانوی قرمزپوش
یک روز صبح در آن گیر و دار، یک زن جوان مصمم شرایط کسبوکار را برای تامی بهم میریزد و با لباسی قرمز بر تن وارد محل کارش میشود. رهبر اتحادیه کارگری، جسی ایدن، با شجاعت و شهامت تمام، خواستار حقوق برابر بین مردان و زنان کارگر است. با توجه به مشکلات پیشآمد کرده تامی خیلی به او محلی نمیگذارد و او را با یک راهکار دستوپا شکسته راهی میکند.
آبراما گولد مزدوری با پرستیژ
با تماشای موقعیت افسارگسیخته فعلی کاری و نظامی، به علت تلفات غیرمنتظره (اشاره به ترور جان شلبی و جراحت ناشی از گلوله مایکل گری)، تامی از آبراما گولد (لرد بیلیش دنیای گیمآوترونز با بازی آیدن گیلن)، تجسم نسخهای ناخوشآیند و خیرهکننده از جنایتکاری روانی، یک شکارچی بسیار حرفهای و بددهن، که خانواده شلبی را تحت محافظت خود در میآورد، نمیگذارد تا ایتالیاییهای وحشی دستشان به این خانواده برسد. در ازای این لطف، آبراما از تامی میخواهد تا پسر بوکسورش را وارد رقابتهای غیرقانونی زیرزمینی نماید.
و صدای دلنشین آلفی سولومن
وقتی پای شرطبندیهای ورزشی در میان باشد، نمیتوانید حضور افتخاری و بینظیر این تاجر دوستداشتنی تلویزیون امروز را نادیده بگیرید، که آن را بهترین بازیگر نسل خود، یعنی تام هاردی ایفا میکند. و باید مراقب این ظاهر جدید آلفی سولومن بود، کسی که همیشه شرکایش را به بالاترین پیشنهاد میفروشد، علیالخصوص تامی را، با وجود مشکلاتی که همیشه سر راه خانواده شلبی قرار داده، در این فصل هم دست از بازیها و حقهوفریبهایش برنمیدارد، و از تامی میخواهد سوءاستفاده کند تا مشکلات خودش را حل کند، شما نمیتوانید بازی خیرهکننده این بازیگر فوقالعاده سینمای هالیوود را نادیده بگیرید، خشم و لبخند را در کنار هم بر صورتمان روان میسازد، تا پایان فصل منتظر بمانید تا شاهد آخرین حضور از این شخصیت در این سریال باشیم (مرگش به دست تامی شلبی در یک دوئل).

زیباییهای بصری و صوتی متضاد
در جهان پیکی بلایندرها مجدداً شاهد تضاد رنگی تصاویر هستیم و موسیقی متنی بینظیر که بخشی جداناشدنی از روایت داستان را از فرش به عرش میرساند و با صحنههای اکشن بین کاراکترها گره میخورد و بیهیچ مشکلی، روندی هوشیارانه را در خلق دنیایی یگانه و منحصربهفرد طی میکند.
از طریق اقدامی وسوسهانگیز از تولید صوتیبصری، فیلمسازان متوجه شدهاند که موسیقی نیک کیو کاملاً با آشفتگی روایت داستان همخوانی دارد و بخشی جداییناپذیر از آن محسوب میشود. کارگردان به نمایش دراماتیک تصویربرداری در حالت آهسته همراه با زیباییشناسی خیرهکننده، در صحنههای ابتدایی هر قسمت، کاراکترهای سریال را به تصویر میکشد که در خیابانهای بیرمنگام قدم میزنند و گویی سوار بر بیتهای این آهنگ موجسواری میکنند.
هدف نایت از نمایش این صحنهها، جستجوی تعارضات درونی و انحرافات اخلاقی قهرمانهایش است، که فوقالعادگی بصری هر صحنه را دوچندان میسازد. ازینرو، شدت تغییرات بین یک اقدام سریع و کند، منعکسکننده دوراندیشی فوقالعاده خلقیات شلبی است که ظاهراً در برخی اپیزودها توسط ایتالیاییها کاملاً در گوشه رینگ گیر میکند، و در نهایت خیلی هوشمندانه تک تک حرکات دشمنانش را پیشبینی میکند.

جمعبندی نهایی
در نهایت و در پایان این فصل، کما فیالسابق شاهد یک مسابقه شرطبندی هستیم که نمایانگر یک دوئل نهایی بین قهرمانها و ضدقهرمانهای قصه است و بالاوپایینهای زیادی میبینید و یک مسابقه بوکس استعارهای از مبارزه بین داوود و جالوت را برایتان به تصویر میکشد.
تا لحظه آخر نمیتوان انتظار داشت چه چیزی خواهیم دید و با چه پایانی روبهرو میشویم، همه این را هم مدیون نوشتار پرپیچوخم استیون نایت هستیم که ما را تا لحظه آخر درگیر و مجذوب خود میسازد.
پیروزی یا شکست، برای تجزیهوتحلیل خروجی این شاهکار بزرگ خیلی کارآمد نیستند؛ به زودی فصل پنجم این سریال را خواهیم دید، تا بار دیگر شاهد خشونت، عشقوعاشقی، جرموجنایت، پول و قدرت باشیم، اگر به همه اینها و سبک و سیاق گنگستری علاقه دارید، پس وقت را تلف نکنید و اگر فصلهای قبلی را ندیدهاید، فرصتی از شما نمیگیرد، صرفاً 24 قسمت یک ساعته، یک شبانهروز وقت بگذارید و خودتان را غرق دنیای پیکی بلایندرهای وامونده و دوستداشتنی نمایید.
به نقل از روبنته دکسترا از سایت ال آنتپنلتیمو موهیکانو