پس از انتشار رمان تانگوی شیطان در سال 1985، لاسلو کراسناهورکای، رماننویس مجارستانی، داستانهایی منتشر کرده است که خارق العاده، کاملاً اصیل و مختص به خود نویسنده هستند. این اصالت در آثار نویسنده، به این معنی است که خوانندهای که اول بار با نوشتهی کراسناهورکای مواجه میشود، احساس راحتی نخواهد کرد. نوشتههای او معمولا با وقفه اندک همراه هستند؛ پاراگراف و فصلبندی معمول را ندارند و بنابراین از نظر فرم متفاوت هستند. به عنوان مثال داستان «آخرین گرگ» از یک جمله واحد تشکیل شده که 70 صفحه بدون وقفه ادامه میابد. این حرکت ظاهراً سختگیرانه در فرم، به نویسنده فرصت بداههپردازی بیمانندی را میدهد که میتواند خواننده را از طریق رساندن معناهای متعدد، شگفتزده کند.
لاسلو کراسناهورکای که مدتها در زادگاه خود مجارستان تحسین میشد، در سالهای اخیر با ترجمهی آثارش به انگلیسی، در بین مخاطبان انگلیسیزبان هم شناخته شده و جوایز مهمی را از آن خود کرده است. جایزه BTBA که هر ساله به بهترین اثر ترجمه شده به انگلیسی اهدا میشود، در سال 2013، نسخه انگلیسی تانگوی شیطان را منتخب خود اعلام کرد و کراسناهورکای را بیش از پیش در خارج از مجارستان شناساند. شاید مهمترین دستآورد کراسناهورکای، جایزه جهانی من بوکر سال 2015 میلادی باشد که برای اولین بار به یک مجارستانی اهدا میشد. این نویسنده که این روزها او را به عنوان بهترین نویسندهی زندهی اهل مجارستان میشناسند، همکاریهای موفقی هم با بلا تار داشته است؛ کسی که شاید بتوان او را بهترین کارگردان سینمای اهل مجارستان نامید. در سال 1994 فیلمی هفت ساعته با همکاری این دو و با اقتباس از رمان تانگوی شیطان ساخته شد. در سالهای اخیر هم «اسب تورین»، دیگر ساختهی معروف بلا تار، حاصل همکاری آنهاست.
کتاب «آخرین گرگ»، شامل سه داستان است، یک داستان که عنوان مشترک با عنوان کتاب دارد و از نوشتههای اخیر کراسناهورکای است و دو داستان کوتاه دیگر که سالها قبل از داستان اصلی نوشته شدهاند. نقطه اشتراک این داستانها، استفاده از موضوع شکار حیوانات وحشی به عنوان تم اصلی است.

اگر کسی سعی در برچیدن قراردادهای انسانی داشته باشد، چه میشود؟
داستان اول درمورد یک وضعیت نمادین است. جنگلی رهاشده در مجارستان را تعریف میکند که شکارچیان غیرمجاز زیادی در آن به شکار میپردازند. هرمان یکی از این شکارچیان نابغه است که دو سال پس از بهدامانداختن حیوانات، دچار یک کابوس میشود. در کابوس، او خود را کنار گودالی میبیند که از لاشهی حیوانات پر شده و صداهایی ناهنجار، ترسناک و تهوعآور از آنجا به گوش میرسد. از آن به بعد، او نمیتواند به شغل خود ادامه دهد؛ چراکه میفهمد تمام این مدت، زندگی خود را در عمق جهل و نادانی گذرانده است. او برای جبران چیزی که به نظرش خطا بوده است، حیوانات را رها میکند و به سراغ شکار انسانها میرود. کاری که برایش چیزی جز شکار توسط قانون به ارمغان نمیآورد.
در نقد و بررسی کتاب متوجه میشویم که در داستان دوم همین وضعیت نمادین از منظر دیگری بررسی میشود. این بار داستان توسط یک راوی اشرافی روایت میشود که اندیشههای آزادیخواهانه داشته و به هیجانانگیز بودن یک عمل مجرمانه اعتقاد دارد و همچنین شباهتی به مارکی دو ساد، نویسنده و فیلسوف فرانسوی دارد. شخصیت جسور این داستان، در شهر میچرخد و با رها کردن لاشهی حیوانات در جلوی خانهی مردم، آنها را به مخاطره میاندازد. هر دو داستان با طرحهای کمی تغییر یافته، حول تفکر واحد «اگر کسی سعی در برچیدن قراردادهای انسانی داشته باشد، چه میشود؟»، میچرخند. شورش این شخصیتها علیه قراردادها و غرور خوفناک انسان، شاید حرکتی نجیب و خوب هم به نظر بیاید اما مانند اندیشههای آزادیخواهانه راوی دوم، بیفایده هستند.
تفکر واحد دو داستان قبل که تعامل بین انسان و طبیعت را بازگو میکنند، در «آخرین گرگ» که آخرین داستان است هم تکرار میشود. شخصیت اصلی «آخرین گرگ» یک استاد فلسفه است که در پی بدبیاریهای زندگیاش، از شغل خود استعفا کرده و در گوشهای از شهر برلین روزگار میگذراند. او در حال یادآوری گذشتهاش است که به اکسترمادورا در غرب اسپانیا دعوت و به نوشتن داستان آخرین گرگ گماشته شده بود؛ گذشتهای که وسواس و ترس اشتباه کردن را در استاد شعلهور میکند. استاد شباهتهایی به ژان باتیست کلامنس، راوی رمان «سقوط»، نوشته آلبر کامو دارد.
استاد تنها و شکستخورده، با هیچکاری نکردن و بیهدفی روبروست؛ او ساعتها با یک نوشیدنی در دست، خیره به روبرو، به بار پوچی و حقارتی فکر میکند که همیشه بر دوش دارد. تنها همصحبت او فروشندهای است که از او نوشیدنی میخرد. استاد ساعتها روبروی او مینشیند و دوست دارد توسط او درک شود. «آخرین گرگ» در واقع مونولوگهای استاد خطاب به این مرد است؛ مردی که به نظر میرسد حوصلهی گوش دادن به حرفهای استاد و درکی از شرایط او ندارد.
استاد افسرده را میتوان کاریکاتوری از خود کراسناهورکای دانست. کسی که نوشتههایش را منطقی دلسرد کننده فراگرفته و خودش آنها را غیرقابل خواندن میپندارد.
کراسناهورکای در این داستان، از تکرار جملات استفاده میکند. شخصیت او جملهای را که قرار است به زبان بیاورند، بارها با خود تکرار میکند؛ چیزی که در زندگی واقعی هم اینگونه است. چیزی که به داستانش پیچ و تابهای زیاد اما منطقیای میدهد. کراسناهورکای را نویسندهی پیچیدهای میتوان نامید؛ او حتی در کمیکترین حالت داستانگویی خود و زمانی که به نظر میرسد چیز ناراحتکنندهای را نمیخواهد روایت کند، تلخی وجود آدمی را به خوانندهی خود یادآوری میکند.
بررسی کتاب «آنجا که دیگر دلیلی نیست»

نیکزاد نورپناه که در سال 1396 رمان «ناپدید شدن» از او به چاپ رسیده بود، به نظر میرسد «آخرین گرگ» کراسناهورکای، اولین تجربه او در کار مترجمی است که آن را از متن انگلیسی به فارسی برگردانده است. «آخرین گرگ» را نشر ثالث پاییز 1399 و در 110 صفحه به چاپ رسانده است.
بررسی کتاب محشر صغرا از همین انتشارات را از دست ندهید.