سووشون مهمترین اثر سیمین دانشور محسوب میشود. دانشور این رمان را در اواخر دههی 1340 مینویسد. کمی بعد جلال آل احمد بعد از بیست سال زندگی زناشویی با سیمین دچار مرگی نابهنگام میشود. به گواه اطرافیان این زوج، سیمین اجازه دست بردن در هیچکدام از نوشتههایش را به جلال نمیداده است. جلال هم چنین قصدی نداشته است. آنچه میان این دو بوده از سطح همفکری و مشاوره فراتر نرفته است. بیشک هردو بر هم تاثیر گذاشتهاند. دانشور رمانهای دیگری نظیر جزیرهی سرگردانی و ساربان سرگردان را در کارنامه هنری خود دارد. آنچه مسلم است، هیچ کدام در حد و اندازه سووشون برای سیمین اعتباری ایجاد نکردند.
دربارهی نویسنده
دانشور و سووشون هر دو در شهر شیراز متولد میشوند. او متولد سال 1300 است. زمان وقوع حوادث سووشون به جنگ جهانی برمیگردد. سیمین در زمان وقوع جنگ در عنفوان جوانی است. او در 48 سالگی بزرگترین اثرش را مینویسد. امر مسلم تاثیر ملموس تجربه زیستی نویسنده بر نگارش اثر است. کیفیت و چندوچون این تجربه زیستی چندان موضوع مورد بحث این یادداشت نیست. شاید دانشور حوادث داستانی رمان خود را زندگی نکرده باشد. نگاه نافذ و حساس او میتواند دلیل ساختار دقیق و منظم سووشون باشد. البته که ویل دورانت می گوید:
“تقریبا در تمام مطالعاتم، شخص نویسنده را از همهی شخصیتهای کتابهایش جالبتر و زندگی او را از دنیای تخیلیای که خود را در آن باز مینمایاند، یا پنهان میدارد، آموزندهتر یافتهام.”
اگر بتوان مصداقی از گفته دورانت در زندگی دانشور یافت، شاید ارتباطی بین زری، قهرمان سووشون و زندگی نویسنده وجود داشته باشد. سیر تحول زری در داستان میتواند همان خواست دانشور برای خودش و سایر زنان جامعه مردسالار ایرانی باشد. او دوران ابتدایی تحصیلات خود را در مدرسه انگلیسی زبان مهرآیین می گذراند. زری که پدرش مدرس زبان انگلیسی است خود در مدرسهای انگلیسی زبان درس خوانده است. سیمین با جلالی ازدواج میکند که در زمان خود نماینده قشر روشنفکر محسوب میشود. زری با یوسف ازدواج میکند. یوسف خانی است که هوای رعیتش را دارد. مخالف عقاید خرافی است. از اطرافیانش می خواهد که در مقابل زور ایستادگی کنند. خود به انگلیسی ها باج نمیدهد و در این راه جانش را فدا میکند.
در دستهبندی نقد و بررسی کتاب با رمانهای مختلف آشنا شوید.
خلاصه داستان
سووشون با یک میهمانی، مراسم عقد دختر حاکم شروع و با یک عزاداری، مراسم تشییع پیکر یوسف خاتمه مییابد. همانند یک صحنه نمایش، شخصیتها یکبهیک وارد و معرفی میشوند. یوسف، زری، سر جنت زینگر، مک ماهون و… نفربهنفر به مخاطب شناسانده میشوند. در همان صحنه نخست زری گوشوارههایش را به عاریه، نزد دختر حاکم میفرستد. از همین جا به نقطه ضعف مهم شخصیت اصلی میتوان پی برد. او محافظهکار است و قدرت نه گفتن ندارد. عنصری که انتظار میرود در طی داستان، حواداث حول آن شکل بگیرند. همینطور هم میشود. حوادث فرعی مهمی حول همین ویژگی شخصیت اصلی رقم میخورند.
ماجرای قرض دادن گشواره در مراسم عقد
خانم عزتالدوله از روی حب و بغضی که نسب به زری دارد این پیشنهاد را به دختر حاکم میدهد. زری که قدرت نه گفتن به نیروی بالاتر از خود را ندارد، در حالی که میداند گوشوارههایش را دیگر نخواهد دید، قبول میکند. البته بعد از مرگ یوسف آنها را به او پس میدهند. گوشوارهها یادگار مادر یوسف و بسیار عزیز بودهاند. زری مجبور به پنهانسازی این ماجرا از یوسف است. میترسد که او بو ببرد و شر بهپا کند. تاکید دانشور در شخصیت پردازی زری روی ترسِ از دست دادنِ زری کاملا مشهود است.
ماجرای تصاحب سحر، اسب خسرو
ابوالقاسمخان برادر یوسف، زری را در جریان هوس جدید دختر حاکم میگذارد. گویا خود جناب ابوالقاسمخان گل کاشته و از سحر سخن گفتهاند. زری متاثر از ماجرای گوشوارهها اینبار کمی مقاومت میکند. اما کار که به جای باریک میرسد، سحر را هم تقدیم میکند. او به دروغ گوشهای از باغچه را به عنوان قبر سحر به پسرش خسرو نشان میدهد. بعد از رو آمدن اصل ماجرا و بازگشت یوسف از سفر، زری بهشدت توسط خسرو و یوسف محکوم میشود. این خود تلنگری برای زری محسوب میگردد. او که ترس از دادن شوهر و پسرش را دارد، به هوسهای صاحبان قدرت پاسخ مثبت میدهد. پدر و پسر هردو او را مورد عتاب قرار میدهند. البته که خود اسب بعد از مدتی به نزد آنها برمیگردد.
ماجرای قاچاق اسلحه خانم عزتالدوله
ننهفردوس کلفت خانم عزتالدوله دستگیر میشود. زری به واسطه نذری که دارد هر از چند گاهی سری به زندان میزند. از او خواسته میشود که در جریان ملاقات بعدیاش، با ننهفردوس صحبت کند و از او بخواهد که خانم عزتالدوله را لو ندهد. اینبار زری جواب منفی میدهد. او دشمنی خانم عزتالدوله را به جان میخرد. او اولین بار طی داستان در برابر درخواست یک نیروی بالاتر از خودش ایستادگی میکند. از اینجای داستان سیر تغییر شخصیت زری و تکامل او آغاز میگردد. تکاملی که منجر به شکلگیری زری و تصمیماتش در بخش پایانی داستان میشود.
حادثه اصلی رمان
مقاومت یوسف در برابر سر جنت زینگر مساله اصلی رمان است. مقاومت یک کشور ضعیف در برابر یک کشور قدرتمند در قالب این دو شخصیت نمایش داده میشود. سر جنت زینگر از سالها پیش با عنوان یک تولیدکننده چرخ خیاطی به زندگی آنها وارد شده است. او به دختران آنها دوختودوز یاد داده است. به یکباره با شروع جنگ جهانی کاشف به عمل میآید که تمام این سالها دروغی بیش نبودهاند. او در واقع یک افسر انگلیسی جاسوس بوده است. حال وظیفهاش جمعآوری آذوقه برای ارتش بریتانیای کبیر است. به غیر از عده معدودی همه زمینداران و صاحبان قدرت با او معامله کرده و خواستههایش را اجابت میکنند. در این بین یوسف پرچمدار همان گروه کوچک است. یوسف ترجیح میدهد در دورانی که قحطی مملکت را از پا درآورده است، محصولات کشاورزیاش را بین رعیا و مردم تقسیم کند.
از نادر ابراهیمی بخوانید: نگاهی به بار دیگر، شهری که دوست میداشتم
آزادی یا آزادگی
یوسف نماد مبارزه و مقاومت در جهانی است که هیچکس شجاعت مبارزه ندارد. برادرش که سودای وکالت دارد و به هر خواستهای تن میدهد. ملکسهراب و ملکرستم که از بزرگان ایلاتیاند، راه را به اشتباه میروند. یکی در جنگ برادرکشی هدر میرود و دیگری چادرنماز بر سر میکند و مخفی میشود. مکماهون که اصالتا اسکاتلندی است و دل خوشی از انگلیسیها ندارد، برای کودکان شعر و قصه میگوید. عزتالدوله که شوهر مرحومش همهچیز را به باد داده است، خود به این و آن اسلحه میرساند و تخم نفاق میکارد. آقای فتوحی که عقاید مارکسیستی دارد، حدود فعالیتهایش از آموزش به پسران جوان تجاوز نمیکند. در این بین زری به یوسف میگوید:
زری: خدایا این همه بدبختی! این همه بیکسی!
یوسف: یک نفر باید کاری بکند…
زری: اگر به تو التماس کنم که این یک نفر تو نباشی، قبول میکنی؟ سه تا بچه داریم، یکی هم در راه است. خیلی میترسم. فقط قول بده این یک نفر تو نباشی. من میدانم میخواهید بروید خوزستان کار خطرناکی بکنید.
یوسف گوشش بدهکار نیست. برای او همه چیز قطعی و مسلم است. بههمین علت شخصیت زری دوست داشتنیتر و بهتر است. زری در طی داستان پیشرفت میکند. اما یوسف جایی برای پیشرفت ندارد. او تکمیل است. برای همین هم باید حذف شود. به پایان برسد. او مشعلی در دست دارد. چراغ راهی برای باقی شخصیتهای داستان است. او مسیر را به برادرش، زری، ملکرستم خان و بقیه نشان میدهد.
اگر به رمانهای ایرانی علاقه دارید؛ بررسی زمین سوخته را از دست ندهید.
ضرورت مبارزه
یوسف: “بله جانم، مردم این شهر شاعر متولد میشوند، اما شما شعرشان را کشتهاید. پهلوانهایشان را اخته کردهاید. حتی امکان مبارزه هم باقی نگذاشتهاید که لااقل حماسهای بگویند و رجزی بخوانند… سرزمینی ساختهاید خالی از قهرمان. شهر را کردهاید عین گورستان. پرجنبوجوشترین محلهاش محله مردستان است. همان محلهای که ساکنانش بیشتر زنهای فلکزدهای هستند که با سرخاب و سفیدابی که به صورتشان میمالند معاش میکنند…”
یوسف علیرغم اصرار زری به آن یک نفری تبدیل میشود که کاری باید بکند. او با علم به مخاطرات پیش رو، تن به خواستههای سر جنت زینگر نمیدهد. آذوقه را بین رعیا و مردم عادی تقسیم میکند. او را به تیر غیب میکشند. شهیدش میکنند. جنازهاش را به حیاط خانه میآورند. پردهی آخر داستان آغاز میگردد.
پرده آخر
زری که متاثر از مرگ یوسف در شوک فرو رفته است، آخرین قدم در راه تغییر شخصیتش را برمیدارد. او که در طول زندگی با ترس از دست دادن عزیزانش دستوپنجه نرم کرده است، کاملا متحول میشود. تحولی که برای مخاطب قابل قبول است. او دیگر از تنهایی عبایی ندارد بلکه حاضر است با دستان خود به پسرش خسرو اسلحه بدهد. علیرغم مخالفت ابوالقاسمخان با نظر زری، تصمیم به تشییع جنازه یوسف گرفته میشود. نیروهای ژاندارمری و انگلیسی در حالت آمادهباش قرار گرفتهاند. تشییع جنازهای که بیشتر به یک تظاهرات میماند تا یک عزاداری. آنها عزای یوسف که نه عزای میهن خود را میگیرند. سرکوب میشوند. اما چه باک که دیگر کار برای استبداد و ظلم سخت شده است. دیگر تنها فقط یوسف نیست که مشعلی به دست دارد. هر کدام میتوانند ادامهدهنده راه وی باشند.
سخن آخر
داشنور در سووشون جهانی را به تصویر میکشد که بیشباهت به وضع امروز ما نیست. جهان امروز ما در سیطره ظلم و ستم است. انسانِ این جهان ظالمانه، بهانههای متعددی برای خنثی بودن دارد. ترس از دست دادن امتیازات، ترس از دست دادن عزیزان و غیره به منفعل بودن این انسان دامن میزنند. برای برچیدهشدن این ظلم نیاز به یوسف و یوسفها بیشتر از هر زمانی حس میشود. آخر یکی باید کاری بکند. بی شک داشنور یکی از ماندگارترین آثار ادبیات داستانی این مرزوبوم را از خود به یادگار گذاشته است. اثری که فارغ از وجوه ادبیاش خود به چراغ و مشعلی برای ادامه مبارزه تبدیل شده است. مبارزهای که ممکن است سوگواری برای جوانان وطن را در پی داشته باشد، اما چه باک که سرانجامش آزادی است.