دختری برای پیدا کردن آزادی در روزگاری که دولت فرانسه درحال سقوط بود و نازیها حتی به کودکان هم رحم نمیکردند تصمیم به فرار میگیرد. ولی چرا؟ چرا باید دختری 15 ساله قید همهچیز را بزند و فرار کند؟ اگر تا امروز از خواندن تاریخ فراری بودهاید، خواندن داستان زندگی این دختر که در دوران جنگجهانی دوم زندگی میکرد بهشدت به شما توصیه میشود چراکه اگر تاریخ نخوانید و ندانید محکوم به تکرار میشوید. بیایید یکبار برای همیشه با تاریخ و رمانهای تاریخی آشتی کنید و خودتان را از تکرار نجات دهید!
سری به دستهبندی نقد و بررسی کتاب بزنید، به شما کمک میکنیم یک کتاب عالی برای خواندن پیدا کنید.
درباره نویسنده
پاتریک مودیانو (Patrick Modiano) جولای سال 1945 متولد شد. او یک نویسنده فرانسوی است که جایزه نوبل (Nobel Prize) ادبیات سال 2014 را برنده شد. او سال 2012 جایزه دولتی اتریش برای ادبیات اروپایی (Austrian State Prize for European Literature)، سال 2010 جایزه سینه دل دوکا (Cino Del Duca) از موسسه فرانسه (Institut de France) برای تمام دستآوردیهای زندگیاش، سال 1978 جایزه گنکور (Prix Goncourt) برای اثر خیابان بوتیکهای خاموش (Rue des boutiques obscures) و سال 1972 جایزه بزرگ رمان آکادمی فرانسه (Grand Prix du roman de l’Académie française) برای اثر بلوارهای کمربندی (Boulevards de ceinture) را برنده شد. کارهای مودیانو امروزه به 30 زبان زنده دنیا ترجمه شدهاند ولی قبل از اینکه مودیانو برنده جایزه نوبل شود خیلی از کارهای او ترجمه نشده بود.
نقد و خلاصه کوتاهی از داستان
هولوکاست (Holocaust) یا همان شوآ (Shoah) به کشتار دستهجمعی و نسلکشی نزدیک به یازده میلیون انسان که شش میلیون نفر آنها یهودی-اروپایی بودند اطلاق میشود. انتخاب قربانیها بر اساس نژاد، مذهب و ملیت بود و در طی جنگجهانی دوم یعنی از سال 1941 تا انتهای 1945، بهدست نازیها انجام شد. همانطور که به اتمام نسل شوآ میرسیم اهمیت تلفاتی که این نسل داد مهمتر میشود.
قاتلین این نسل یا همان هولوکاستها گناه خود را انکار میکنند و همین، تلاش برای یافتن حقیقت را دردناکتر و مهمتر میکند. پیدا کردن کسانی که قربانیها را به یاد آورند، اثبات گناه قاتلین و شرح دادن زندگی مقتولین به پشتکار بسیار زیادی احتیاج دارد. با اینحال، روزنامهنگاری فرانسوی بهنام پاتریک مودیانو شیوه متفاتی را در رمان دورا برودر استفاده میکند.
مودیانو باور دارد هیچگاه نمیتوان شکل واقعی زندگی قربانیان را شناخت و در واقع همین عدم توانایی بر شناخت است که نسل بعد از هولوکاستها را آزار میدهد. تنها تصور کنید بخش عظیمی از هویتتان که مربوط به اجدادتان است برای همیشه از تاریخ محو شود. حتی تصورش هم ترسناک است که ندانید از چه نسل و تاریخی آمدهاید!
قبل از اینکه بخواهیم بیشتر از این موضوع قربانیان هولوکاست را وسط بکشیم بیایید درباره سناریویی غیرممکن حرف بزنیم که با یک تراژدی وحشتناک تفاوتی ندارد. سناریویی که دو متهم تراز اول آن نازیها و خود دولت فرانسه هستند! بله درست خواندید! در این سناریو خود دولت فرانسه مسئول تمام این فجایع است! شاید دولت فرانسه آنقدر خود که تظاهر میکند در واقعه هولوکاست بیگناه نیست!
رمان دیگری که با جنگجهانی دوم گره خورده است: مروری بر سلاخخانه شماره پنج
دورا برودر (Dora Bruder) در پاریس بزرگ شد و دختر والدینی یهودی بود که از اروپای شرقی مهاجرت کرده بودند. روزی دورای 15 ساله از مدرسه شبانه روزیای که میرفت فرار کرد و 4ماه طول کشید تا پیدا شود. روزگاری که دورا برای اولین بار فرار کرده بود احتمالاً بدترین روزهای ممکن برای فرار یک دختر بچه بود. آن روزها از تاریکترین روزهای کشور فرانسه و اوج اشغال نازیها، یعنی دسامبر سال 1914 بود.
دورا دختر عجیبی بود. او از خانه فرار میکرد و دوباره برمیگشت. ولی سوال این است که اصلاً چرا بر میگشت؟ اگر کمی درباره جنگجهانی و روزگار آن موقع مطالعه کرده باشید احتمالاً جواب آن را بدانید. اردوگاه آشویتس (Auschwitz)! کابوس فراریها! نازیها فراریها را دستگیر میکردند و به این اردوگاه برای کار اجباری میبردند. برای همین دورا قبل از اینکه نازیها او را بگیرند مدتی بهخانه برمیگشت و بعد دوباره فرار میکرد.
در سال 1988 مودیانو داشت اطلاعیه فراریهای روزنامه فرانسه را که متعلق بهسال 1941 میخواند و از وجود دورا باخبر شد.
او تحقیقاتش را با اسناد رسمیای که درباره دورا وجود داشت و خاطرات بازماندگان و چشمانداز شهری، جاییکه دورا زندگی کوتاهش را در آن گذرانده بود مجدداً شروع کرد. این تحقیق، تحقیقی ناامیدکننده بود. زیرا گویی دورا آب شده بود و رفته بود در زمین! از او تقریباً هیچ اطلاعاتی وجود نداشت!
پس از تحقیقات گسترده و تلاشهای بسیار زیاد، مودیانو بالاخره موفق شد اطلاعاتی از دورا در یک کتاب پیدا کند. کتابی که گویی مخصوص گمشدهها بوده و در آن با حالت ملتماسانهای نوشته شده بود اگر کسی اطلاعاتی از دورا دارد یا او را دیده است به اشتراک بگذارد.
دورا برودر مملو از نوشتههای هولوکاستی است. نوشتههایی که سعی دارند گذشتهای وحشتناک را به زمان حال مرتبط کنند، هرچند که بسیار ناراحت کننده و بغرنج باشد. از موضوع این گذشته وحشتناک که بگذریم، مرگ یک جوان کم سنوسال در هر شرایطی قلب آدم را بهدرد میآورد.
وقتی جوانی میمیرد از خودمان میپرسیم اگر زنده میماند، به چه انسانی میتوانست تبدیل شود؟ این واقعیت که اطلاعات بسیار کمی از دورا وجود دارد حتی جواب دادن به این سوال را دردناکتر میکند. مودیانو در گزارشی گفته است یکی از فامیلهای دورا که ظاهراً تنها بازمانده از این خانواده است بهصورت مبهمی دورا را بهخاطر میآورد و میگوید او دختر سرکشی بوده است. این خاطره هرچند دارنده اطلاعات خاصی نیست ولی او باور دارد با نظری اجمالی به عکسی که دورا با مادر و مادربزرگش گرفته میتوان روحیه سرکش او را بهراحتی احساس کرد. مودیانو سراغ شناخت دورا رفت چراکه شناخت بیشتر شخصیت دورا میتواند خیلی از کارهای او از جمله فرارش را توضیح دهد.
مودیانو دختری سرکش و جوان را تصور میکند و میگوید: “در یکشنبهای ملالآور، در ماه دسامبر، وقتیکه این دختر به مدرسه شبانهروزی کاتولیکی که والدینش او را فرستاده بودند میرفت، چه احساسی داشت که ناگهان تصمیم گرفت فرار کند؟”
کمبود اطلاعات از زندگی دورا باعث میشود مودیانو زندگی خودش را به زندگی دورا ربط دهد. مودیانو مانند دورا فرزند والدینی یهودی، مهاجر و متولد فرانسه است.
او مانند فردی که یکی از اعضای بدنش قطع شده باشد همچنان میتواند وجود عضو قطع شدهاش را احساس کند و مدام برای آن درد بکشد. درد از دست دادن دنیایی که ظالمانه خراب شده است: “خیابانهای پاریس بهخاطر تبعید دورا به آشوتیس خالی است…”
وقتی که مودیانو از وجود دورا باخبر شد، بدون اینکه بداند، در همان محلهای زندگی میکرد که دورا در گذشته زندگی کرده بود. او باور دارد حتماً مردمانی را دیده است که دورا را در زمانی که زنده بود میشناختهاند.
پلیس امور یهودیان در سال 1942 دختر جوانی را دستگیر کرد و در همین سال پدر مودیانو هم دستگیر شد. احتمالاً این زنجوان و پدر مودیانو در زمان یکسانی دستگیر شدهاند. مودیانو فکر میکند شاید زنجوان که آن شب همراه پدرش دستگیر شده، دورا بوده باشد. علاوهبراین، سلسله اتفاقات ترسناکی که برای زندگی پس از جنگ و برای قربانیان هولوکاست افتاد حتی مودیانو را بیشتر از دورا درگیر میکند زیرا بسیاری از دوستان پدر مودیانو و نویسندگانی که او می شناخت به گروههای مقاومت پیوستند و توسط نازیها کشته شدند. مودیانو در اینباره میگوید: “بسیاری ازدوستانی که من هیچوقت نمیشناختم در سال 1945، همانسالی که من متولد شدم ناپدید شدند”
این کتاب مقامات فرانسه و نازیها را بهخاطر خیلی چیزها مثل حادثه هولوکاست و و مرگ تبعیدیها در اردوگاه آشوتیس مقصر میداند.
در کل میتوان گفت کل این داستان باتوجه به دانستههای مودیانو، زندگی دورا و وقایع واقعی که در تاریخ ثبت شدهاند، نوشته شده است. مودیانو تلاش میکند داستان زندگی دورا را که از آن اطلاعات بسیار کمی وجود دارد با شواهد باقی مانده مانند پازلی کامل کند و همین کاوش برای کشف حقیقت است که خواننده را به وجد میآورد.
درباره کتابها بخوانید؛ کتابهایی که به تاریخ شکل دادند: مروری بر کتاب جهان چگونه مدرن شد
مقایسه آنه فرانک و دورا برودر
برعکس آنه فرانک (Anne Frank)، دورا هیچ اثری از خودش نگذاشته بود و از او تنها اطلاعاتی رسمی مثل تولد و مرگ وجود داشت. اگر بخشی از خاطرات آنه فرانک از پنجره به بیرون برود، به دنیای یک دختر جوان باز میشود. اما دنیای دورا اینطور نیست. دنیای دورا مملو از احساس فقدان است؛ همان احساسی که نویسنده میخواهد به خواننده برساند. نوعی فقدان غیرقابل توصیف دقیقاً همان چیزی است که نویسنده میخواهد بگوید. خوانندگان خاطرات آنه فرانک بهخاطر از دست دادن کسیکه با خواندن نوشتهها شناختهاند، گریهوزاری میکنند. ولی مودیانو خوانندگان را وادار به گریهوزاری برای دختری میکند که تقریباً از آن هیچ اطلاعاتی وجود ندارد.
بخشهایی از کتاب
” امروز، جایی در پاریس یا حومه آن، باید زنی 70 ساله وجود داشته باشد که همسایه، همکلاسی یا همخوابگاهی قدیمیاش دورا را بهیاد آورد. دختری 15 ساله با 155 سانتیمتر قد، صورتی بیضی شکل، چشمانی قهوهای مایل به خاکستری، ژاکت اسپورت خاکستری و پلیوری قهوهای با یقه ملوانی ”
” من مثل یک فانوسدریایی که با قدرتش به تاریکی روشنایی میبخشد، سیگنالهایی از برج دیدهبانی فرستادم و با اینکه ایمان به هیچچیزی ندارم ولی در امید زندگی میکنم.”
” من بهسختی میتوانم باور کنم در میان تمام چراغهای این شهر و تمام این شلوغیها دورا با خانوادهاش از بچگی و پدرم که 20 سال از الان من جوانتر بود زندگی میکردند.”
” پلیس امور یهودیان تمام اسناد را از بین برد و الان هیچ مدرکی نیست که دستگیری سال 1942 را یا… را اثبات کند.”
این کتاب برای چه کسانی مناسب است؟
به جرعت میتوان گفت این کتاب برای هرکسی مناسب نیست زیرا وقایع این کتاب در دوره جنگجهانی دوم اتفاق میافتد و همانطور که همه ما میدانیم جنگ چهره مهربانی ندارد. ما در این کتاب با یک فانتزی عاشقانه روبهرو نیستیم بلکه با حقیقتی روبهرو هستیم که در آن گویی تاریخ بازخواست میشود. این کتاب برای تمام کسانی که به موضوعات تاریخی و اجتماعی علاقه دارند توصیه میشود.
منبع: Academia