سیمین دانشور در مورد نادر ابراهیمی میگوید:”او در معرفی ادبیات به کودکان این سرزمین کمک بسیاری کرد. کار بزرگ و نادر او معرفی و شناساندن ادبیات به کودکان از طریق قصههایش بود. این شناخت بسیار ارزنده و درخور توجه است. علاوه بر آثار او در زمینه ادبیات کودک، کارهایش در ادبیات بزرگسال هم بسیار ارزنده است که بسیاری از آنها را دوست دارم.”
دربارهی نویسنده
کمتر نویسندهای همچون ابراهیمی پیدا میشود که چنین گستره وسیعی از مخاطب را برای خود داشته باشد. او از 15 سالگی کار نوشتن را آغاز میکند. نخستین اثر او در سال 1342 منتشر میشود. سینما، ادبیات و خبرنگاری عمده فعالیتهای او را به خود اختصاص میدهند. عشق در نوشتههای او بسیار زیبا و لطیف بیان میشود و از این جهت آثار او را متمایز میکند. مخاطب اصلی آثار ابراهیمی در بخش کودک و نوجوان میگنجد. از جمله آثار مهم ابراهیمی در حوزه ادبیات، میتوان به سه اثر اشاره کرد: یک عاشقانه آرام، مردی در تبعید ابدی، آتش بدون دود و بار دیگر، شهری که دوست میداشتم.
در دستهبندی نقد و بررسی کتاب با رمانهای مختلف آشنا شوید.
خلاصه داستان
راوی داستان پسر یک کارگر و کشاورز ساده است. او از کودکی با هلیا، دختر خان همبازی بوده است. بین این دو عشق و علاقهی عمیقی شکل گرفته است. زمانی که عشق میان راوی و هلیا توسط خانوادهها سرکوب میشود، تصمیم به فرار میگیرند. آنها مدتی را در چمخاله میگذرانند. هلیا با سختیهای زندگی در چمخاله نمیتواند کنار بیاید. او تصمیم به بازگشت میگیرد. راوی نیز پس از یازده سال به شهری که دوست میدارد باز میگردد. در بازگشت همه چیز را از دست رفته میبیند. مادری که در غم فراغ از بین رفته است. پدری که دست از پسرش شسته است. عشقی که به تن خاک سپرده شده است. و شهری که دیگر نمی شناسدش.
بخش اول؛ باران رویای پاییز
این بخش قسمت عمدهای از کتاب را به خود اختصاص میدهد. پیش از شروع ترجمهی آیهای از سورهی بَلَد آمده است.
به این شهر سوگند میخورم
و تو – ساکن در این شهری
و سوگند به پدر، و فرزندانی که پدیدآورد
که انسان را در رنج آفریدهایم…
از همین ابتدا، مخاطب با داستانی مواجه میشود که گویای عشق و تعصب به زادگاه است. عشقی که همراه با تحمل درد و رنج فراوان است. این آیه خلاصه دقیقی از کل داستان است. روایت در این اثر ابراهیمی حول حوادث داستانی نمیچرخد. از خلال تکگوییهای عاشقانه راوی است که مخاطب در جریان داستان قرار میگیرد. ابراهیمی با زبانی شاعرانه گزیدهای از زندگی راوی و هلیا را به تصویر میکشد. البته این تصویرسازی بدون رعایت تقدم و تاخر زمانی انجام میگیرد.
اگر به رمان فارسی علاقه دارید بررسی اسفارِ کاتبان را بخوانید.
اهمیت مکان و تاثیر آن بر عشق
راوی هرجا که سخن از عشق خود به میان میآورد، اشارهای ولو کوچک به مکان دارد. گویا احساس او به هلیا بدون مختصات جغرافیایی معنایی ندارد. از طرفی این اصرار جغرافیایی راوی، از جمله ویژگی های اصلی اثر است. چرا که موضوع دوست داشتن هلیا در واقع تبلوری از عشق راوی به شهری که دوستش میدارد است.
“ملخ های سبز رنگ به تصرف بوتههای پنبه آمده بودند…”
“ما باغچهی کوچکی داشتیم. و گلهای کوچکی که باغبان برای آن آفریدهبود.”
“ما رفتیم کنار مرداب نشستیم -لحظههای گریزا – قایقران خوشآواز اهل کجور کنار قایقش نشسته است.”
“بگذار به شهری بازگردم که نخستین خندیدنهای شادمانه را به من آموخت.”
“شهری که مرا به خویش میخواند، همچنان که فانوسفروش دورهگرد، کودکان مشتاق را.”
“شهر، آواز نیست که رهگذری به یادبیاورد، بخواند و بعد فراموش کند.”
“هیچ کس را نخواهی یافت که راست بگوید که شهرم را نمیشناسم.”
“انسان خاک را تقدیس میکند.”
“انسان در خاک میروید چون گیاه و در خاک میمیرد.”
بخش اول داستان، سرشار از چنین تعابیر عاشقانهای است که بر اهمیت مکان تاکید میکنند. عشق به هلیا و شهر آنچنان در هم عجین شدهاند که چندان نمیشود آن دو را از هم تفکیک کرد. در پارهای از اوقات چنان بهنظر میرسد که هلیا صرفا بهانهای برای عشق ورزیدن به شهری است که راوی دوست میدارد.
بخش دوم؛ پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد
در این بخش راوی بدون هلیا به کلبه بازمیگردد. کلبه کوچک عاشقانهای که برای هلیا بیش از اندازه کوچک و اندوهبار بوده است. او حتی از صدای زوزه گرگها هم واهمه داشته است. راوی که عشق خود را از دست رفته میبیند، خواب میبیند و رنج میبرد. بیدار است و رنج میبرد. از هلیا میخواهد که به او بازگردد.
“بهیاد بیاور که در این لحظهها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگیست. هلیا به من بازگرد.”
نثر ابراهیمی در این بخش از داستان جسورانهتر میشود. او بیشتر از داستان دور میشود؛ سبک نگارش او بیشتر به شعر میماند تا نثر. شعری حزنانگیز که تنهایی راوی را به تصویر میکشد. او از وطن خود دور افتاده است. او از هلیا جدا مانده است. تجربه خوانش این صفحات از داستان برای هر مخاطبی همراه با احساسی دوگانه است. لذتی برخواسته از مواجه با یک متن ادبی زیبا و خواندنی و دردی متاثر از یادآوری لحظاتی که پس از هر درد عشقی بر آدمی آوار میشود.
سیمای تلخ زن ایرانی را در بررسی سگ و زمستان بلند بخوانید.
بخش سوم؛ پایان باران رویا
راوی پس از سالها به وطن خود بازمیگردد. درد عشق پس از سالها التیام مییابد. اگر نیابد در نهانخانهی جان مخفی میگردد. اگر روزی برحسب تصادف دیداری دوباره با معشوق از دست رفته رخ دهد، ممکن است آن زخم قدیمی دهان باز کند. در داستان بار دیگر، شهری که دوست میداشتم، مواجه دوباره راوی با عشق قدیمی با واسطه رخ میدهد. واسطه همان شهر است. او بازمیگردد. از شهر بازدید میکند. همه چیز تغییر کرده است. دیگر خبری از آن آدمهای قدیمی آشنا نیست. بافت شهری را به جا نمیآورد. بعضی مردهاند و بعضی او را به جا نمیآورند. اینگونه رسمیت مرگ عشق خود را به سوگ مینشیند.
سخن پایانی
روایت پریشان ابراهیمی از آنچه بر راوی گذشته است، نتیجه ای دردآور برای مخاطب به ارمغان میآورد. پریشان از این جهت که فراز و فرود عاشقانه در کنار هم و بدون هیچ ترتیبی توصیف میشوند. البته بیشتر از آنکه فرازهای عاشقانه و لحظات شیرین بزرگنمایی شوند، لحظات حزنانگیز در مقابل چشم مخاطب رژه میروند. اینگونه روایتگری، فرصت لذت بردن از اوجهای عاشقانه را از بین میبرد. اتفاقا مراد نویسنده نیز همین است. او مدام هشدار میدهد. هلیا را از همه چیز برحذر میدارد. از بازگشتن، از ترسیدن، از اعتماد کردن و…
“هلیا میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آنکس که غریبه نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز مینشینند، چای میخورند، میگویند و میخندند. شما را به تو و تو را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگان صمیمیت باشند. مینشینند تا بنای تو فروبریزد. مینشینند تا روز اندوه بزرگ. آنگاه فرارسنده نجات بخش هستند.”
برای آنان که دلی در سینه، تپنده دارند، تجربه خوانش بار دیگر، شهری که دوست می داشتم، لذتی دردناک است. بازخوانی خاطرات، لذتی شیرین است که در پس خود درد به همراه میآورد. شما را به لذت دردآور مرور عشق از دست رفتهتان دعوت میکنیم.